
نام و نام خانوادگی: محسن وزوایی
تاریخ تولد: 5 مرداد 1339
تاریخ شهادت: 10 اردیبهشت 1361
***رتبه 1 کنکور در سال 1335 در و قبولی در رشته شیمی دانشگاه صنعتی شریف
شهادت: عملیات بیتالمقدس
سردار شهید "محسن وزوایی" در پنجم مرداد ماه سال ۱۳۳۹ در محله نظام آباد تهران، در دامان خانوادهای اصیل و مذهبی دیده به جهان گشود. شهید وزوایی، دبستان و متوسطه را با نمرات عالی سپری کرد. دوره دبیرستان را در مدرسه "دکتر هشترودی" تهران گذراند و پس از گرفتن دیپلم با کسب رتبه اول شیمی دانشگاه صنعتی شریف، مشغول به تحصیل شد.
محسن وزوایی، در سالهای نوجوانی با راهنماییهای مؤثر پدر فرزانهاش، مرحوم "حاج حسین وزوایی" که از هم رزمان مرحوم "آیتاللّه کاشانی" بود، قدم به وادی مبارزات ضد استبدادی گذاشت.
پس از ورود به دانشگاه، به جریان مکتبی انجمنهای اسلامی دانشجویان این دانشگاه پیوست و همزمان با شرکت در فعالیتهای سیاسی و جلسات عقیدتی، از سال ۱۳۵۶ مسئولیت هدایت و جهتدهی به مبارزات دانشجویی ضد دیکتاتوری را در سطح دانشگاه شریف عهدهدار شد. وی در سالهای ورود به دانشگاه، نقش فعالی در تشکیلات اسلامی دانشگاه از خود نشان میداد.
این جوان مبارز و پرشور، از تظاهرات خونین ۱۷ شهریور ماه ۱۳۵۷ تا ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ و ورود امام خمینی رحمهالله به ایران، در همه صحنهها از جمله پیشتازان و جلوداران تظاهرات مردمی بود. او در روزهای پرتلاطم انقلاب نیز نقش حساس هدایت را بر دوش میکشید و در درگیریهای مسلحانه و سرنوشتساز ۱۹ بهمن تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، حضوری پرثمر داشت. شهید وزوایی در تصرف دو پادگان مهم "جمشیدیه" و "عشرتآباد" نیز شهامت بالایی از خود نشان داد.
شهید محسن وزوایی پس از پیروزی انقلاب اسلامی با تشکیل جهاد سازندگی به عضویت این نهاد درآمد و برای خدمت به مردم راهی لرستان شد. او افزون بر جهاد سازندگی در کمیته انقلاب اسلامی، بسیج مستضعفان و آموزش و پرورش نیز خدمت کرد.
شهید محسن وزوایی از مؤثرترین دانشجویان پیرو خط امام بود که در ۱۳ آبان ۱۳۵۸ سفارت آمریکا در تهران را اشغال کردند. شهید محسن وزوایی پس از ۱۳ آبان ۱۳۵۸، به علت معلومات فراوان عقیدتی و سیاسی و نیز تسلط بر زبان و ادبیات انگلیسی، مسئولیت سخنگویی دانشجویان مسلمان پیرو خط امام رحمهالله را در کنفرانسهای پیاپی و مصاحبه با گزارشگران رسانههای خارجی برعهده گرفت. هر از چند گاهی سیمای پرصلابت و مصمم او، در تمامی رسانههای ارتباط جمعی غرب، بهعنوان سخنگوی جوانان طرفدار امام خمینی منعکس میشد.
شهید محسن وزوایی در سال ۱۳۵۸ همزمان با کار تبلیغاتی در جمع دانشجویان پیرو خط امام، بلافاصله با تشکیل سپاه، به سپاه پاسداران پیوست و در دورهای فشرده، آموزشهای چریکی را در سپاه آموخت. او مدتی در سپاه بهعنوان فرمانده مخابرات انجام وظیفه کرده، سپس سرپرستی واحد اطلاعات ـ عملیات را بهعهده گرفت.
شهید وزوایی به دنبال تجاوز عراق به ایران، داوطلبانه به جبهه غرب عزیمت کرد. با ورود او به این منطقه تحولی پدید آمد، به گونهای که در عملیات سرنوشتساز پارتیزانی بهعنوان فرمانده گردان مسئولیت محور تنگ کورک تا حد فاصل تنگ حاجیان را برعهده گرفت و ضمن حملهای پارتیزانی به مواضع و استحکامات دشمن به کمک همرزمان خود، ارتفاعات حساس و سوق الجیشی تنگ کورک را از تصرف قوای اشغالگر بعث خارج ساخت.
در عملیات جدیدی که از سوی رزمندگان اسلام در اردیبهشت ماه ۱۳۶۰ طرحریزی شده بود، شهید محسن وزوایی فرمانده گردان شد. در این عملیات، او با آن که مجروح شده بود ولی با گامی استوار و خستگیناپذیر و روحی امیدوار به نبرد ادامه میداد. در حین عملیات، بیشتر رزمندگان شهید یا مجروح شده و تنها محسن و چند رزمنده دیگر زنده بودند؛ و شگفت آنکه همین چند نفر توانستند ۳۵۰ تن نیروهای کماندوی بعث عراق را به اسارت بگیرند.
شهید محسن وزوایی نقش فعالی در طراحی عملیات فتح بلندیهای "بازی دراز" ایفا کرد و در همین نبرد به شدت مجروح شد و به تهران انتقال یافت. او در بیمارستان با وجود درد بسیار، ناله نمیکرد و به یکی از پزشکان که از مقاومت او در برابر درد ابراز شگفتی کرده بود گفت: «آقای دکتر! من هر چه بیشتر درد میکشم، بیشتر لذت میبرم و احساس میکنم از این طریق به خدای خودم نزدیک میشوم.» شهید محسن وزوایی، پس از بهبودی نسبی از مجروحیت قدم به معرکهای گذاشت که فرجام آن آزادسازی خرمشهر اشغال شده بود.
او در طول
جنگ تحمیلی، در عملیاتهای متعدد با مسئولیتهای گوناگون حضور داشت. در ۲۰ آذر ۱۳۶۰، در عملیات "مطلعالفجر" فرمانده بود. در اسفند سال ۱۳۶۰ فرمانده گردان حبیببن مظاهر و تیپ تازه تأسیس محمد رسولاللّه(ص) گردید که در عملیات "فتح المبین"، این گردان نوک عملیات بود. با تأسیس تیپ ۱۰ سیدالشهداء، فرمانده این تیپ شد. همین تیپ، در ۲۳ فروردین ماه ۱۳۶۱ وارد عملیات "بیتالمقدس" شد و برای اجرای بهتر عملیات، با تیپ محمد رسولالله ادغام گردید و شهید وزوایی نیز فرماندهی محور اصلی را عهدهدار شد.
سرانجام سردار شهید محسن وزوایی در مرحله اول عملیات بیتالمقدس و در دهم اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱، در ۲۲ سالگی هنگام هدایت نیروهای تحت امر خود، بر اثر اصابت گلوله و ترکش به شهادت رسید.
صفحه اول این وصیتنامه بدست نیامده است
بسمالله الرحمن الرحیم
ما ترس از شهادت نداریم و این تنها آرزوى ماست. در این جبههها خداوند را مشاهده مىکنیم که چگونه ملتمسانه به کمک رزمندگان اسلام مىشتابد و آنها را نصرت مىدهد و به مصداق آیه شریفه که مىفرماید: «کم من فئة قلیله غلبت فئة کثیرة» را مىبینیم که تعداد محدود لشکریان سپاه، اعم از سپاه و ارتش و نیروهاى مردمى بر تعداد کثیرى از نیروهاى دشمن غلبه مىنماید.
بیاد دارم در عملیات "بازى دراز" در قسمتى از عملیات "مقداد" ما ۶ نفر بودیم و بر ۳۰۰ نفر غلبه پیدا نمودیم. در جبههها چنان روحیه ایمان و ایثار مفهوم پیدا میکند که گویى اصلا قابل تصور نیست. هنگامیکه در قسمتى از عملیات صحبت از داوطلب شهادت مىشود، دعوا بین برادران مىافتد. اینها ارزشهایى است که ملت الله ارزانى بشریت داشته است.
حقیر، بزرگترین افتخار خودم را عبودیت به درگاه احدیت مىدانم. مىخواهم بگویم اى عازمان و اى عاشقان لقاءالله! اى مخلصین اخلاق! و اى کسانى که مشغول ریاضت کشیدن جهت نزدیکى به درگاه خدا هستید! بیایید تا ببینید در جبههها چگونه برادران شما به آن درجه از نزدیکى به درگاه خداوند رسیدهاند که نوجوان تازه داماد پس از ۳ ساعت که از عروسیش میگذرد در جبهه حاضر مىشود؛ آخر در کدامین مکتب چنین ارزشهایى را سراغ دارید؟
خدا را شاهد مىگیریم هنگامى که در ۱۴ شهریور ۱۳۶۰ در سر پل ذهاب بهواسطه اصابت گلوله تانک زخمى شده بودم، خون زیادى از بدنم رفته بود؛ وقتى به کمک الهى نجات پیدا کردم، در بیمارستان زجر زیادى مىبردم؛ آنگونه که شاید قابل تصور نباشد بهطوریکه در یک شب، ده عدد والیوم ۱۰ به من تزریق شد تا کمى آرام گرفتم اما هنگامى که درد مىکشیدم در عین زجر بدنى، از لحاظ معنوى و روحى لذت مىبردم. حس مىکردم که بار دوشم سبک مىشود و هنگامى که شخص پرستار مراقب من، به مسخره مىگفت چرا این کارها را کردى و خودت را به این روز انداختى، به خمینى بگو تا بیاید درستت کند، به او گفتم خدا خودش درست مىکنه و همینطور هم شد.
والله قسم وقتى کمى از فشار کارم کم مىشود در خود احساس ضعف و کوچکى مىکنم. آخر میدانید اى امت شهید پرور ایران! امروز در شرایطى هستم که لحظهاى غفلت، خیانت به اسلام و قرآن است.
باید با هم براى خدا تا آنجا که در توان داریم کوشش کنیم. امروز تمام مزدوران و طاغوتیان به مقابله با انقلاب عزیز اسلامى پرداختهاند در رأس آن به تعبیر امام، شیطان بزرگ آمریکا و به دنبال او تمامى وابستگان دیگرش. پس از خدا غافل نشوید که پشیمانى سودى ندارد و ما باید به تعبیر امام تکلیف را عمل کنیم. اگر توانستیم پیروز مىشویم و اگر کشته هم بشویم، شهید هستیم و این نیز خود پیروزى است.
پس ما نباید نگرانى داشته باشیم؛ این منافقان از خدا بىخبر باید بدانند که ملت آنها را شناخته است. اکنون که ملت در جبههها حاضر شده است، شما بیشتر ملت بیگناه را ترور مىکنید. شما نامردان تاریخ هستید که روى تمامى جباران تاریخ را از یزیدبن معاویه گرفته تا هیتلر سفید کردهاید. شرمتان باد اى خود فروختگان به اجنبى! آخر چگونه حاضر مىشوید از کودکان شیرخوار گرفته تا روحانیون معظم و جان بر کف، این راهیان راهالله را ترور نمایید؟
این امت باید بداند از بزرگترین خطراتى که انقلاب را تهدید مىکند، آفت نفوذ خطوط انحرافى در خط اصلى انقلاب یعنى همانا خط امام است؛ پس خط امام را دنبال کنید و امام را تنها نگذارید، که نمىگذارید. شما امت مسلمان ایران در تاریخ جهان نمونه هستید. شما فرزندانى تربیت نمودهاید که شهادت را بالاترین سعادت خود مىشمارند و فقط روى پشتوانه الهى حساب مىکنید و شکست در راه چنین حرکتى مفهومى ندارد.
خدا را شکر مىکنم که نعمت زجر کشیدن در راهش را نصیبم نمود. خدا را شکر مىکنم که نعمت شرکت در عملیات، بهمنظور روشن کردن سرزمینهاى سرد و بیروح گشته از وجود صدامیان به نور خدایى نصیبم شد. و از خدا مىخواهم که شهادت در راهش را نصیبم فرماید و آنگاه که به مشیت الهى از این دنیاى فانى رفتم و در زمره شهدا بهحساب آیم و از خدا مىخواهم که مرا به حال خود وامگذارد که بندهاى حقیر و زبون هستم و به درگاه کسى غیر از تو نمیتوانم رو بیاورم. اللهم ارزقنا شهادة فى سبیلک
و اما پدر و مادرم! از وجود داشتن چنین پدر و مادرى بر خود مىبالم، که افتخارش بر پایه نماز و روزه و خلاصه دستورات الهى است. پدرم! هنگامى که بیاد مىآورم در سنین کودکى صداى فریاد شما در سحر بهمنظور نماز در گوشم مىپیچید که محسن نمازت قضا نشود، امروز هم همچون نوایى دلنشین در گوشم طنین مىافکند و شکر نعمت خداى را مىنمایم. سفارش مىکنم همانگونه که تا به حال عمل کردهاید به یارى امام بشتابید و او را تنها نگذارید.
و در آخر برادران و خواهرانم! به امید اینکه انقلاب حرکتى است بهمنظور اثبات حق و این مسئولیت بر گردن همگى ماست، دستورات الهى را فراگیرید و در عمل نیز آنها را بهکار گیرید؛ بهخصوص عبدالرضا و محمود و حمیده شما فرزندان انقلاب هستید. من هر چه باشد مدت زیادى از سنم در زمان طاغوت گذشته است، اما شما امروز(از) نعمت حکومت اسلامى برخور دارید و این بزرگترین موهبتى است که خداوند به شما ارزانى داشته است. قدر آن را بدانید و شکر نعمتش را بجا آورید.
در آخر مىخواهم که ۱۴ روز روزه و سه ماه نماز قضا برایم بهجا آورید و راجع به آنچه که دارایى من محسوب مىشود آنطور که پدرم تصمیم بگیرد اجرا شود، منتهى سعى شود این مقدار محدودى که دارم در جهت کمک به جنگ و امور اسلام اختصاص داده شود. در ضمن اگر نتوانستید جنازهام را به عقب بیاورید آن را به روى مینهاى دشمن بیندازید تا اقلا جنازه من کمکى به اسلام کرده باشد.
انشاءالله و من الله التوفیق
۲۶/۱۲/۱۳۶۰
ساعت یازده شب، جبهه بلد – دزفول
عضو خبرنامه ما شوید .
تمام حقوق سایت متعلق به یاران حسین (ع) می باشد .
جهت عضویت در خبرنامه کلیک کنید